۱۳۹۱ دی ۱, جمعه

حالاست
با مهره های پشتم
نی لبک بنوازم

۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

چندتامون جمع شده بودیم دور آتیش
هرکی باید تصمیم میگرفت که ادامه میده یا نه
...
همه جا با نایت ویژن روشن بود
یه جای خیلی دور بودیم
دور تو اعماقِ بودن
جوابی که خودم دادم رو یادم نمیاد 
وسط یه دشت
به پهنای بوهای آشنایی که دورم جمع بودند