۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه

دود آبی که جلوی باد کولر تو خودش میپیچه یاد خودم میفتم

۱۳۹۱ مرداد ۲۵, چهارشنبه

اسیر

بعضی وقتا نباید رات میدادم، بعضی جاها نباید میومدی.
فقط و فقط برای خودت، برای اینکه اسیر نشی.
اگه میومدی دیگه نمیتونستی برگردی، یا اگه میرفتی با زحمت و زخم میرفتی.

نذاشتم بیای که اسیر نشی
آدم یه جا گیر کنه اسیر میشه

۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

سوخت

نشسته بودم پای آتیش

دور و برم سیاهی محض بود 
باد خنکی میومد
صدای تکون خوردن شاخ و برگ درختهارو میشنیدم
اما هیچی نمیدیدم

آتیش باید روشن میموند

چوب میریختم تو آتیش
اون تو چوبها تبدیل به چیزای دیگه میشدن
عوض میشدن
اون چیزی که بودن میشدن و میسوختن

دختربچه های سفیدپوش
عروسکهاشون
موی پیرزنها
عکسهای قدیمی
عروسکهای وودو
خودم
دیواره های عظیم پیکرتراشی شده
پترا
دیوهای جهنم
ساختمونهای جهنم
همه رو من داشتم میسوزوندم

همشون سیاه
قرمز
سفید میشدن 
و با باد 
تبدیل به برف

۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

انجیر

وسط ناکجاآباد به هوش اومدم
دور و برم پر بود از سنگهای آبی خاکستری خورد شده
میون یه سنگلاخ که تا بینهایت ادامه داشت زمین گیر شده بودم 
بدون حرکت
بارون میومد

سنگهای تیره ی آبی خاکستری خیس و صیقلی شده بودن و لبه هاشون به راحتی تنمو پاره میکرد

یه سری آدم نقشه به دست اومدن بالاسرم
سر تا پاشونو پانچوی نایلونی سیاه پوشونده بود
صورتاشون زیر یه باند چرک پوسیده مخفی بود

از روی نقشه شروع کردن به چیدن سنگها رو بدنم

تمام مدتی که اینا داشتن سنگها رو میچیدن و جابجا میکردن یه جفت چشم، معلق میون زمین و آسمون داشتن نگام میکردن
پلک نمیزدن
آشنا بودن
مردمکشون تنگ بود
چشای اون بودن

سنگها رو چیدن و رفتن 

...

با زحمت تونستم دستمو تکون بدم
از لای سنگها دست تیکه پارمو بردم بیرون

یه چیزی تو تنم شروع کرد به حرکت
از لای دنده هام رفت سمت شونم
از بازو و آرنج و مچ رد شد و رسید به کف دستم
پخش شد تو انگشتام
رسید به سر انگشتام
سر انگشتام سوخت و باز شد

دوتا حفره ی بزرگ معلق میون زمین و آسمون باز شده بود

از سر انگشتام انجیر رویید