۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

خونابه

مهره های ستون فقراتم متورم شدن. مثل قلوه سنگ از پشتم زدن بیرون. از بالای گردن تا پایین کمر، همشون زخم شدن. شبیه یه سری دونه ی قهوه ی سوخته ی درشت. روشون خون دلمه بسته. میسوزن. با هر بار دراز شدن و نشستن سوزششون تا وسط مغزمو ذوب میکنه.
خون لخته شده ساییده میشه، رد زرد چرک خونابه همه جا دنبالمه.
...
لای کاشیهای آبی حموم، میون نور سفید و صدای هواکش، سوزشهایی هست که پلکهارو به پرسهای چند تنی تبدیل میکنه.
وقتی خونابه و آب و عرق با هم عشقبازی میکنن.

هیچ نظری موجود نیست: