مهره های ستون فقراتم متورم شدن. مثل قلوه سنگ از پشتم زدن بیرون. از بالای گردن تا پایین کمر، همشون زخم شدن. شبیه یه سری دونه ی قهوه ی سوخته ی درشت. روشون خون دلمه بسته. میسوزن. با هر بار دراز شدن و نشستن سوزششون تا وسط مغزمو ذوب میکنه.
خون لخته شده ساییده میشه، رد زرد چرک خونابه همه جا دنبالمه.
...
لای کاشیهای آبی حموم، میون نور سفید و صدای هواکش، سوزشهایی هست که پلکهارو به پرسهای چند تنی تبدیل میکنه.
وقتی خونابه و آب و عرق با هم عشقبازی میکنن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر