۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

سوخت

نشسته بودم پای آتیش

دور و برم سیاهی محض بود 
باد خنکی میومد
صدای تکون خوردن شاخ و برگ درختهارو میشنیدم
اما هیچی نمیدیدم

آتیش باید روشن میموند

چوب میریختم تو آتیش
اون تو چوبها تبدیل به چیزای دیگه میشدن
عوض میشدن
اون چیزی که بودن میشدن و میسوختن

دختربچه های سفیدپوش
عروسکهاشون
موی پیرزنها
عکسهای قدیمی
عروسکهای وودو
خودم
دیواره های عظیم پیکرتراشی شده
پترا
دیوهای جهنم
ساختمونهای جهنم
همه رو من داشتم میسوزوندم

همشون سیاه
قرمز
سفید میشدن 
و با باد 
تبدیل به برف

هیچ نظری موجود نیست: